Blue Is The Warmest Color

ساخت وبلاگ
گوشی برداشتم که بهش زنگ بزنم. حس کرده‌بودم امروز اتفاقای مهمی افتاده که کسی هنوز نشنیده. وقتی باز هم تلفنش رو جواب نداد مثل هر بار دیگه‌ای تو خودم رفتم. مدادرنگی‌ها رو درآوردم و بعد تیز کردن مداد قرمز Blue Is The Warmest Color...ادامه مطلب
ما را در سایت Blue Is The Warmest Color دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thewarmestcoloro بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 15 آبان 1398 ساعت: 12:41

مثلا کاش این بیداری‌های زورکیِ شبانه دست از سرم بر‌میداشت. کاش از همون اول بلد بودم زبون باز کنم، برات بگم چقدر دارم اذیت میشم از تمام رفتارای دور و برم. بهت بگم که حتی شنیدن پچپچه‌های دو نفره از زیر Blue Is The Warmest Color...ادامه مطلب
ما را در سایت Blue Is The Warmest Color دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thewarmestcoloro بازدید : 49 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 13:30

کیف پولم رو خالی می کنم چشام میفته به پنج تومنیِ گره خورده به دو تومنی و یادم میاد که سنبل و سبزه و کوله های سنگینمون رو گذاشته بودیم رو پاهامون و بقیه ی پولم رو از راننده برگردوندی بهم. یاد تو میفتم Blue Is The Warmest Color...ادامه مطلب
ما را در سایت Blue Is The Warmest Color دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thewarmestcoloro بازدید : 45 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 13:30

پرسیده‌بود همون آدمی شده‌ام که ۱۲ سالگی‌ام می‌خواستم بشم؟  به روزهام نگاه می‌کنم؛ به عکس‌هایی که از بارها دیدنشون سیر نمیشم؛ به تمام تصمیماتم برمی‌گردم؛ به اون لحظه‌هایی که ترسیدم و بازم از پس خودم بر Blue Is The Warmest Color...ادامه مطلب
ما را در سایت Blue Is The Warmest Color دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thewarmestcoloro بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 13:30

واقعیتش اینه که تو این ماه‌ها بیشتر از هر چیزی فکر کردم تا بتونم بپذیرم حال که شمع بیست سالگی رو هم فوت کردم، وقتش رسیده که مثل آدم‌های بالغ واقعی رفتار کنم. هر کس که خواست تصمیم غیرمعقولی بگیره بهش گفتم «دیگه از اینجا به بعد، گاهی مجبوریم تصمیمایی بگیریم که دوست نداریم.»حالا می‌تونم مثل بچه‌های شیش‌ساله‌ای که به مدرسه میرن و فکر می‌کنن خیلی بارشونه، بهت بگم بزرگ شدم. خیلی بزرگ شدم. تصمیماتی گرفته‌ام که هیچوقت نمی‌خواستم؛ معیارهایی دارم که هیچوقت نداشته‌ام؛ حالا که شب‌ها می‌ترسم سعی می‌کنم نفس عمیق بکشم و از پس خودم بربیام یا تا صبحش بیدار بمونم نهایتا. حالا وقتی تمام غصه‌ها به سراغم اومد، وسط شلوغی شهر، فقط شونه‌هامو خم می‌کنم و ناخونامو رو هم می‌کشم. اگه فکر روزهامون به سراغم اومد، اگه به خنده‌ی غریبه‌ها حسودی‌م شد، سی ثانیه روی تخت می‌شینم و تمام فکرم رو تو یه جمله مبهم خلاصه می‌کنم و با صدای بلند میگمش. یه روزایی می‌گفتم حالا که «واسه یک روز این رؤیا دارم هر روز می‌میرم»، اصلا می‌ارزه؟ نکنه پشیمون شم؟ «بهشت هم اونورش باشه به این برزخ نمی‌ارزه.»؟ امّا حالا اینجا وایسادم و میگم می‌ارزید. درسته که تو عالم بزرگسالی پا گذاشتم رو همه‌ی آرزوهای ده سال پیش و از مواجهه باهاش فرار می‌کنم، ولی میگم احتمال خیلی زیادی بهترین مسیر همینه. کی میدونه؟ شاید هم بهترین نباشه، امّا راهی ج Blue Is The Warmest Color...ادامه مطلب
ما را در سایت Blue Is The Warmest Color دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thewarmestcoloro بازدید : 57 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 21:14

چش وا کرده‌بودم و به جای اینکه سر جام باشم، تو اون ماشین عجیب بودم. برف عمود به چشامون می‌بارید؛ تند و محکم. با صداش بیدار شده‌بودم. صدای نرمش می‌پیچید تو سرم. جام خوب نبود، کمرم مثل همون شب زلزله درد می‌کرد و صداش بهم می‌گفت پا شم از جام و یه جای خوب بشینم. مثل مهربونیای همیشگی خودش بود. بیدار شده‌بودم و تاریکیِ شب زمستون جاده رو گرفته‌بود. فقط خوشحال به برفا زل زده‌بودم، تا وقتی که جلو روم رو دیدم. پرسیدم کجاییم و جوابشون بی‌ربط بود. فقط فهمیدم تو راه خونه‌ایم. دنیا رو سرمون داشت آوار می‌شد و نمی‌ترسیدم. دلم به خونه خوش بود و میدونستم که می‌رسیم بالاخره. ولی نمی‌رسیدیم. لحظه به لحظه مسیر سخت‌تر می شد، آدماش عجیب‌تر و ترسنا‌ک‌تر و دلم نمی‌خواست ایمانم به رسیدنم رو از دست بدم. هی آروم می‌شدم که حداقل تنها نبودم، ولی آدمای خونه نبودن کنارم.خودکار عجیبو داده بود دستم، کشیدم رو خطوط رگ‌هام. گفتم پس چرا درد نداره؟ هیچی نگفت، تا که سرم رو برگردوندم سمت صداش که رو به خواهرش گفت چرا بهش نمیگی درد داره؟ اون التهابای شبانه، اون دردا؟ می کشیدم انگشتامو رو ساعدم تا پاکشون کنم و پاک نمی‌شدن. می‌دونستم قراره درد بکشم و می‌ترسیدم از حقیقی شدن کابوس‌هام.با صدای غریبه بیدار شدم. موهامو از صورتم زدم کنار و سیاهیا نرفت. هیچ صدای آشنایی نبود ولی جام خیلی سخت بود. قلب من، مثل همون بعدازظهر لعنتی، فرو Blue Is The Warmest Color...ادامه مطلب
ما را در سایت Blue Is The Warmest Color دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thewarmestcoloro بازدید : 55 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1396 ساعت: 3:29

حالا که دوباره می‌شنومش، یادم به اون روزایی میفته که وایساده‌بودم رو بالاترین نقطه‌ای که می‌تونستم و دل خوش می‌کردم به someday you will find a better place to stay. صدها امید بستم و ناامید برگشتم سر جای اولم. اصلا چرا راه دوری برم؟ یک ماه پیش همین موقع کجا بودم؟ نفرت تا کجای زندگیم پیش رفته‌بود؟میگه که you never need to feel this way again. می‌ترسم. از هر خوشیِ زیادی می‌ترسم. یادم به اون جمله‌ی معروف بادبادک‌باز می‌افته و ترس همه‌ی وجودمو میگیره. ولی این آهنگ، منو فقط یاد پل هوایی گیشا میندازه و خب، آخرین بار، ناراحت نبودم. دنیا زیر پامون و آسمون رو سرمون، داشت خراب می‌شد هر بار ما وایسادیم جلوش. انگار ابرقهرمانای داستان زندگی خودمونیم که «باید» نجات پیدا کنیم.Better place که نه، Best place ام رو پیدا کرده‌ام انگار. با اینکه میخوام اون جمله‌ی لعنتی رو از ذهنم بیرون کنم، نمی‌تونم و ترس و خوشی با هم به سراغم میاد. همه چیز در حال از هم پاشیده‌شدن بود تو سیاهچاله‌ای که گیر کرده‌بودم توش و دستامو گرفت. نور رو نشونم داد. خودش نور بود شاید. نه یه کورسوی امید، که امّید واقعی، کافی و به موقع. × که تو چتر باشی بر بارانی که هیچکدام از آن گریزان نبوده‌ایم.  + نوشته شده در  پنجشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۶ساعت 22:42  توسط نيلو.  |  Blue Is The Warmest Color...ادامه مطلب
ما را در سایت Blue Is The Warmest Color دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thewarmestcoloro بازدید : 58 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1396 ساعت: 3:29

فكر كن امشب رفاقتى اومدم بهت بگم كه رفيقم، همدم اون روزا! فكر كن اينم يه شبى مث دو سال قبله كه غم و غصههامونو شريک می‌شديم. كه هم‌پای بغضام بودی. حالا فكر كن برگشتيم به اون روزا. برگشتيم به اون شبا. فكر كن حالم اونقدر بده كه فقط نياز به حرفاى دلگرم كننده ت دارم. فكر كن نياز دارم بشنوم همه هم برن بازم وايميسى كنارم. بازم منو پناه ميدى تو همون خونه اى كه وسايلشو با هم خريديم و چيديمشون. فكر كن Blue Is The Warmest Color...ادامه مطلب
ما را در سایت Blue Is The Warmest Color دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thewarmestcoloro بازدید : 50 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 10:41

این اتوبوسای نکبت‌بار٬ هر بار ناراحت‌ترینم می‌کنن. اتوبوسایی که می‌برنم به جایی که توش اسیر شده‌ام. طول و عرضِ جغرافیایی‌ای تو این شهر٬ که ازش متنفرم. نقطه‌ای که هیچ خاطره‌ی خوبی تو شعاع دو سه کیلومتری‌ش نتونسته حس بدش رو بعد از یک سال و پنج ماه٬ عوض کنه برام. مادربزرگ من اسطوره‌ی زندگیِ من به عنوان یه زنه. هر بار هوام رو داشته و حس فمینیستی‌م رو فهمیده. هیچ چیز نمی‌ترسونتش و تو بدترین Blue Is The Warmest Color...ادامه مطلب
ما را در سایت Blue Is The Warmest Color دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thewarmestcoloro بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 3:51

نااميد و سرشكسته‌بودن رو هيچوقت همراه خودم همه جا نمى‌كشيدم. ازش فرار هم نمی‌کردم؛ صرفا نبود خیلی و من هم سریع حریفش می‌شدم. یک‌جاهایی هم که دنبالم اومده بود و ول هم نمى‌کرد، بالاخره خودش دست کشید ازم. اين بار خودكار رو انداختم، دستامو گذاشتم رو هم، تسليم شدم، نااميد شدم و به خاطر شكست‌هاى دو سال اخيرم از خودم متنفر شدم. نتونستم به خودم افتخار كنم. حتي نتونستم يه بار كارى كنم كه بهم اف Blue Is The Warmest Color...ادامه مطلب
ما را در سایت Blue Is The Warmest Color دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thewarmestcoloro بازدید : 58 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 3:51